۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

زندگی من

خوب بذار به تقلید از دوستم سمیرا یه چیزایی از خودم بنویسم :

حدود 17 سال پیش تو روز دوم پاییز 1371 یه فرشته کوچولو رو خدا فرستاد رو زمین,اره تردید نکنین اون کوچولویه ناز نازی من بودم

اره دیگه ساعت 11 صبح بود که این نی نی کوچولوی ناناز این دختر خوشکل که همه از زیبایش تعریف میکنند اومد بیرون از دل مامانش و چشماشو باز کرد (البته تا 10 روز چشمای نازشو بستن و نذاشتن بره خونه و گذاشتنش تو یه زندان ازکابان)

بعد 10 روز که چشمامو باز کردن مامان و نمی شناختم

همه می دونند و می گن که از همون دوران نوزادیمم اروم بودم و بی سر و صدا,کسی اینجا شکایت داره به این موضوع؟(جرات داری بگو اره تا تبخیرت کنم)

از اونجا که خیلی مامانم و دوست داشتم و دارم از همون اول تصمیم گرفتم که شیر نخورم که اذیت نشه و رو پا خودم واستادم و شیر خشک و انتخاب کردم

از انجا که کلا زیاد با خوردن میونه نداشتم مامانم باید روزی چند بار از دستم گریه می کرد(دیگه عادت کرده بودم که کرم بریزم و ناز کنم و تا اشکه مامان و در نمی اوردم چیزی نمی خوردم.جاتون خالی خیلی کیف میداد همه بهم توجه می کردن)

همه عالم و ادم میدونند که من ازارم به یه مورچه هم نمیرسه
تو 7ماهگی خونه مورچه ها رو پیدا کردم و دخل همشون و اوردم(اهل خونه می گن اگه اون مورچه ها نبودن احتمالا منم الان نبودم(بابام بهم می گه مورچه خوار)اخه علاقه خاصی به مورچه ها داشتم)

هنوز 9ماهم نشده بود که در خونه رو باز دیدم و هوس راه رفتن کردم و دستمو گرفتم به نرده ها که برم پایین (البته با کله) که مامان رسیدو مانع حال کردنم شد

خلاصه با همه ی این واقایع بالاخره این جوجه کوچولو شد 1 ساله

اره بازم این فینگلی مثه همیشه ملیض شد اونم کی ؟!! دقیقا روز تولد 1 سالگیش(خودم و لوس کرده بودم حالا پیش خودمون بمونه)

بعد اون بود که دکترم تشخیص داد که ناراحتی کلیوی دارم (شده بودم موش ازمایشگاهی دکترا)اما اون وسط یکی دلش به حال این کوچولو سوخت و از دست همه ازمایشها نجاتش داد(پیش خودمون باشه اما فهمیده بودن من ادم نیستم فرشته ام)

کودکی خیلی زود و خوب گذشت جز اینکه گاهی اوقات باید بی صدا گریه می کردم تا کسی از تنبیهی که مهدی کرده بودم بو نبره وگرنه باز تنبیه می شدم (منم بعدش زیر ابش و پیش بابا می زدم تا یه کتک درست حسابی بخوره و من حال کنم)

توی مهد محبوب همه بودم همه دوستم داشتن(چون خوراکی هامو بشون می دادم)

همیشه تو بازی من ملکه می شدم(کسی اگه می خواست ملکه شه باید پی کنده شدن موهاشم به تنش میمالید)

7سالم بود که طبق بررسی هایی که کردم دیدم یه عروسک می خوام(خواهر)و ظرف 1 سال عروسکم و مامانم بهم داد

تو بیمارستان که رفتم ببینمش ازش خوشم نیومد اخه عرعرو بود(پیش خودمون باشه اما دیدم بابا دوستش داره کف پاشو بشگون گرفتم تا گریش دراد و پرستار ببرتش)

8 سالم بود دیگه موقع رفتن به مدرسه بود

تو دبستان همه می شناختنم(نا سلامتی شاگرد اول و قهرمان مدرسه بودم)از سال 3وم توی تیم دوی مدرسه رفتم و 3سال اخر 3 بار پشت هم قهرمان شدم

خلاصه دبستان تموم شد و رفتیم راهنمایی

جو عوض شد یه دفعه و خودم و گم کردم(با همه بروبچه های محل دوست شدیم)اما زود خودمو پیدا کرم(3ماه کی میگه زیاده؟!)

تو راهنمایی دم به دقه با معلم ها دعوام می شد(اخه بی ادب بودن به خدا هی می گفت:" خدا لالت کنه خفه شو" خوب منم قاطی می کردم دیگه تازشم نمره بهم نمی دادن)

سال اول تو تیم بودم اما سال دوم و سوم نرفتم(از مربی تیم بدم میومد)

با بروبکس همیشه جامون تو دفتر بود سال سوم (الکی تا دعوا می شد می نداختن گردن ما و یه ماجرا و ختم به پاچه خواری ناظم و.. می شد)

دوران جالبی بود سال سوم دم عید بود و روز اخر مدرسه که داشتیم شوخی می کردیم که غول مدرسه شوخیش گرفت با من,منم از ترسم که با تی تو دستش نزنتم دویدم تو w.c اما بدتر شد اونجا گیرم انداختو تی و از بالای در زد تو سر من که پشت در واستاده بودم و تی شکست (ای ای ای.. کلم م م م ..)

راهنمایی هم تموم شد و بالاخره رسیدیم به دبیرستان

اخ اخ خیلی سخت بود.همش باید به این بغل دستی شیطونم می رسوندم (همیشه نمره هامون مثه هم می شد اخه همشو از رو اون کپ می زدم اااا.. منظورم اینه که اون کپ میزدا نه من اشتباه تایپی بود)

سال دوم شد و تصمیم بر این شد که بشم امپول زن و رفتیم نشستیم سر کلاس (جاتون خالی انقد کالبد شکافی غورباقه حال داد,دل و رودش و کشیدیم بیرون با بروبکس,البته کالبد شکافی قلب جالب تر بود)

سال دوم دبیرستان سال افتضاحی بود کلا واسم (دورم و خیلی شلوغ بود تا به یکی دل بستم و همه رو دست به سرکردم اما دلمو زد شیکوند و من باز مثه قبل خودمو انداتم وسط 10-15 نفر تا بین اونا یکی تونست دلمو بدزده ..)

خوب الانم که در خدمتتون هستم
راستی من دوچرخه و اسکیت و خیلی دوست دارم
خیلی سر به سر اینو اون میزارم(از دستم ناراحت نشین)
بیشتر وقتم و با دوستام می گذرونم(I Love My Friends)
عاشق کامران هومن (البته فقط هومن)هستم
اگه خدا بخواد قراره امپول زن کنار جوبی ها شم
بازم اگه خدا بخواد قراره با اولین...برم کانادا
راستی ی ی ی ی.. من عاشق ق ق.. بچه کوچولوها(نی نی گولوها)هستم م م م.. قربون همه نی نی های دنیا برم من
عاشق خانوادمم.مامان بهترین دوستمه.مهدی بهترین همراه واسه خوش گذرونی.کیمیا پایه شیطنتام.بابا تکیه گاه محکمم.
راستی اصل کاری و یادم رفت.مادربزرگ و پدربزرگم و خیلی دوست دارم.حامی اصلی من هستن این 2 تا فرشته ی اسمونی.
یه چیز دیگه من کشته مرده خاله هامم و دختر خاله و پسر خالم.واسشون حاضرم جونمم بدم.

khob dg mazerat ziyad az khodam tarif kardamo vaghtetono gereftam dostan

۳ نظر:

ناشناس گفت...

baba akhareshiaaa.. ye kam dg az khodet tarf konnn shayad belakhare alaghe mand shodim bet

mohamad گفت...

age khoda bekhad ba chi gharare beri kanada?!!! HAN?!

papar گفت...

اخخخخخخ
جانمممممممم
چه ناز بودی گولو