۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

سلام به همگی دوستان گلمممممممممممممممم..
خوبی؟! خوشی؟! دماغت چاقه؟! ...
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی که چقدر خوش گذشت جا همتون خالی...
کجا؟!
خوب معلومه دیگه عروسی داداش کامی و عطی جوووون دیگه
وای که چه شبی بود البته با هزار مکافات رفتن جور شد بذار از اول بگم :
ساعت 1:40 از مدرسه اومدم و تند لباسامو دراوردم که قبل ناهار برم حموم که صدای کیمیا در جا خشکم کرد (آخه صداش از تو حموم میومد)
بیخیال حموم شدم و رفتم سراغ ناهار نفهمیدم کجام کردم ظرف 5 دقه خوردم
حموم خالی شده بود شیرجه رفتم تو حموم و آ و باز .. واییییییییییییییییییییییییییییییی یخ زدم
با هر مکافاتی بود خودمو شستم و اومدم بیرون که به خودم برسم
آقا چشمت روز بد نبینه خواهر گفت بیا جلو موهامو درست کن یه 45 دقه ای الاف شدیم سر خرمن گیسوی ان جوجه فکلی
مونده بودم موهامو چی کار کنم که مامیم اومد کمک و ... وایییییییییییییییی دستش درد نکنه مویی واسم اتو کرد که انگار نه انگار که این مو فر بوده...
لباسمو با اخم و تخم تنم کردم (آخه مامیم گفت لباس صورتیت زیادی چیزه... و مجبوری یکی دیگه پوشیدم)
ساعت 5 بود دیگه اومدم آرایش کنم که کیمیا با یه خط چشم جلوم ظاهر شد (گریه ام داشت در میومد)
تا 5:30 آرایشش کردم و تا 6:10 خودم آماده شدم و خوشحال از اینکه کارام تموم شد دیگه یه دفعه ...
چشم افتاد به ناخونام وای ... تندی ناخونامو درست کردم و ساعت 6:25 بود و آژانس 6:30 میومد
رفتم عطر و رو خودم خالی کردم و پالتو پوشیده دم در واستادیم ...
از شانس گند ما تا ساعت 7:30 ماشین نیومد که نیومد دیگه داشتیم از رفتن منصرف میشدیم که ماشین اومد(بال هام در اومده بود دیگه)
وای که چه ترافیکی بود ساعت 9 بود که رسیدیم
رفتیم تو و آجی خانوم و دیدم و رفتیم لباسامونو دراوردیم برگشتیم تو سالن..
با آجی نشسته بودیم تا آقا شون عطا خان بزرگ تشریف فرما شدن و ما بی کس و کار ...
بعد از یه 20 دقه نشستن تصمیم بر این شد که بریم وسط و بتــــــــــــــــــــرکونیــــــــــــــــــــــم
بـــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــــــــــه چه فضای روحانی بود او وســــــــــــــــــــــــــــط
چپیدیم بیــــــــــــــن جمعیت و ... حالا قـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر نــــــــــــــــــــــده کـــــــــــــــی قــــــــــــــــــــــر بــــــــــــــــده...
گروه اورکســــــــــــــــر و بگــــــــــــــــــــــــم کیـــــــــــــا بودن حالشو ببرین
جـــــــنـــــــاب اقـــــــای کیــــــــــــــوان بــــــــــــهارلــــــــــــــــوووووووووووووووووو
DJحــــــــــــــــــــمــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــددددددددددددددددددددددد
ووووووووووووووووووو...
جــــــــــــــــیــــــــــــــــگـــــــــــــــر مـــــــــن ALISHMASSSSSSSSSSSSSSSSSSSSS…
وای اگه بدونین وقتی دیدم جیگرمو چه حالی شدم اما باید بگـــــــــــــم که خیـــــــــــــلــــــــی VERY VERY VERY GHODEE…
بعد از دیدن اینها دیگه سر گرمــــــــــــــــــــــــــــه رقص شدیم و لولیدم تو هم (آخه جا کم بود تــــــــــــــو هم میرقصیدیم)
برای مثال : ســیــنــا داداشه عطی جوووون مــی خواســت رد شــه از بــغــل من بــره در مـــــــــــرکـــــــــــــــز جــــمــعـــیـــت بــــــــــــقـــــــــــرد مجبور شد منــــــو بغــل کــنـــه از این طــرفـــش بـــذاره اون طرفـــش تـــا بــتــونه رد شـــه (الـــبـــتــه فــکـــر بـــد نــکنــــیــــدااااااااااا)
دیــــگـــــه تـــا 11:40 هــــمـــش وســــط بــودیــــم بـــجـــز یــــه 10 دقه ای که دویــــدیــــم دنـــبـــال عــــــلــــــــــــی جـــــووون و ...
رفت ته سالن رو یه میز خالی نشست بعده خواندن حالم ... یعنی جدیدتـــــرین آهنگش تا دیدم نشسته تنها بی خیال رقص شدم و رفتم به مامانم گفتم بیاد که عکس بگیرم با عــــلـــــی جوووون و خودم زود رفتم ترف میزشو (انقدر حول کرده بودم که نمیدونستم چی کار کنم دست و سر و پا و دماغو و چشم و ... همه رو گم کرده بودم ) دستم و گذاشتم رو میزش و خــــم شدم آقا چشمت روزه بــــد نبینه یه دفعه دیدم میزه بلند شد(خدا رحــــــــــــــــم کرد که همزمان با این اتفاق سالن ظلمات شد یـــــــــهــــــــــو خودم که از خنده روده بر شده بودم که یه کم روشن شد سالن و من تونستم از فاصله 50سانتی متری صورت جیگرمو ببینم و تو چشماش نگاه کنم) گفتم میشه یه عکس بندازیم؟! بـــدون جواب دادن پـــا شد فقط واســـتــاد
کیمیا رفت به چپ و من به راست و فــــیــــگــــور ... 1 2 3 چــــــــیــــــــــــــــک اما سیاه شد چون نور نبود و یکی دیگه و بازم تاریک و مجبوری تک تک باش عکس گرفتیم که عکس خودمو عـــــــــــلـــــــــــــی جوووون و میذارم براتــــــون اما من خیلی زشت افتادم چون اقدر گرم بود و رقصیدم که موهام شروع کرد به وز کردن و فر شدن و مجبور شدم جمع کنمش و تو عکس چشمام چپ افتاده چون آجی خانوم صدام زد و داشتم نگاش میکردم که چــــیــــــــــک عکس گرفت مامیم و زشت شدم اما در عوض جیگرم خیلی خوشگله
ایــــــــــنــــــــــــم عـــــــــــکــــــــــــس

باز رفتیم وسط و رقصیدیم تا اینکه گفتن شــــــــام .. اما مگه حالا میشد دل کند از پیست رقص ورفت همه چراغ ها رو روشن کردن و علی جوووون اومد رو میز جلوی در و واستاد و با همه عکس گرفت و من دم در مات و مبهوت واستادم و نگاش میکردم تــــــــــا اتفاقی چشم تو چشم شدیم و واسه اولین بار از سر شب که دیدمش خندید و روش و کرد اون ور و باز عــــــــکــــــــــــــــس منم که نیشم تا پــــــــــــــــس گردنم باز شده بود از خنده ی اون و بـــــــــــــر و بــــــــــــر نگاهش میکردم که یه دفعه برگشت و نیش باز منو دید و با یه چشمک منو آب کرد
از خجالــــــــــــت گـــــــــــر گرفتم و به آجی گفتم من رفتم و دویدم تو پــــــــــــله ها که نمیدونم کی از پشت صدام کرد گفت واستا با آسانسور بریم گفتم نمیخواد و همچین دویدم که نـــــــزدیــــــــک بود کله پا شم ...
نمیدونم از خجالت بود یا استرس که نتونستم لب به غذا بزنم فقط رفتم لباس پوشیدم و تو راهرو واستادم که جیگر دیدم داره میاد پایین و از خجالت دویدم تو سالن غذا خوری....
وایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی که چه شبی بود هیچ وقت یادم نمیره
راستی میخواستم بگم اگه کسی میشناستش لطف کنه از طرف من بهش بگه اگه ریشاشو بزنه و موهاشو یه کم بزنه کنار از تو صورتش خیلی خوشگل تــــــــــــــــــــر میشــــــــــــــــه
بـــــــــــــــــــــــازم مــــــــــــــیـــــــــــگــــــــــــــــم جــــــــــــــــا هـــــــــــمــــــــــــــــتــــــــــــــون خــــــــــــــالـــــــــــی
اما بچه ها همه اینا یه طرف اینکه اون شب بد دلم میخواست BFام باهام بود یه طرف یه جورایی تنها بودم
اما در کل عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

جاده ی عشق

در اتاقش را ارام گشود بر روی انگشتان پایش راه می رفت که او بیدار نشود تنها صدایی که شنیده می شد صدای نفس هایشان بود و صدای چکه کردن چیزی بر روی زمین
در تاریکی به سمتش رفت و به چهره ی مردونه اش در زیر نور مهتاب خیره شد.از همیشه زیباتر و قوی تر شده بود به نظرش.
دخترک آرام در کنار بسترش نشست ونگاهش را به او که در اوج آسمان خواب بود دوخت,نگاهی عمیق که عشق در آن موج میزد.تیله های کوچک از چشمانش میلغزید و راه گونه هایش را پیش میگرفتند..
مروارید های سرخ رنگ رو زمین ریخته از دستش در زیر نور مهتاب برق میزد.مشتش را باز کرد و به تیغ قرمز رنگ در کف دستش خیره شد.
تیغ را بر سر انگشتان پاره پاره اش فشرد و روی مچ دست دیگرش گذاشت و چشمان دریای اش را بست و فشار داد...
اشک مانند سیلابی از گونه هایش سرازیر شده بود اما جرات نالیدن از درد را نداشت میترسید او را بیدار کند باری دیگر با چشمان اشک آلودش نگاهش کرد...
نامه ای را که با خود آورده بود گشود و در دستان غرق خونش گرفت تا باری دیگر بخواند:
(این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم قول می دهم)
میرسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
انتظار دیگه بسه
خداحافظ برای همیشه
دستانش بی حس شده بود و چشمانش تار,نامه از دستش افتاد و به دنبالش خودش نقش بر زمین شد,سردش بود بر خود میلرزید خسته بود عاشقی خسته که از معشوق طرد شده بود,عاشق بود و به خاطر آسایشی که معشوق از او خواسته بود خود را محکوم به خوابی ابدی کرده بود...
چشمانش را گشود اما نور بی رحمانه چشمانش را زد و بلاجبار با چشمان بسته از رختخواب بیرون آمد اما جایی که پایش را گذارده بود چیزی ریخته بود چشمانش را باز کرد و ...
خون خون خون.. همه جا قطرات خون ریخته بود,به دنبال قطرات به طرف دیگر تختخوابش رفت و...
از وحشت و غم به زانو در آمده بود و زار میزد و به صورت زیبا و بی روح دخترک خیره مانده بود که شناور در دریاچه ی خون بود
درمانده شده بود نمیدانست چه کار کند او همه ی زندگی اش بود همه ی دنیا یش
خود را لعنت میکرد و از خود متنفر شده بود که عشق را انکار کرده بود و از او خواسته بود تنهایش بگذارد و با نامه هایش ارامش را ازش نگیرد
بی مهابا اشک میریخت
نامه را در کنار دخترک دید با دستانی لرزان برداشتش و خواندش :
(این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم قول می دهم)
میرسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
انتظار دیگه بسه
خداحافظ برای همیشه
از خود و کاری که با دل خود و دخترک بیچاره کرده بود بیزار شد
او دخترک را دوست میداشت و نمیتوانست بدون او به زندگی ادامه دهد
تیغ را از کنار دخترک غرق در خون برداشت و ...
با دستان خونی اش اشک را از صورتش زدود و ارام کنار دخترک خوابید و جسم سرد و بی روح او را در اغوش کشید..
راهی جاده ای شد که ساعاتی پیش تر دخترک از آن گذر کرده بود, با عجله در جاده دوید تا از دور او را که به تماشای رسیدنش ایستاده بود دید و به سویش رفت و دستان کوچکش را گرفت و با یکدیگر به راه افتادند به این امید که شاید در دنیایی دیگر بتوانند با عشق در کنار هم باشند...






۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

MERRY CHRISTMAS

وقتي که خدا داشت منو بدرقه مي کرد بهم گفت: جايي که ميري مردمي داره که ميشکوننت ، نکنه غصه بخوري ، من همه جا باهاتم تو تنها نيستي تو کوله بارت عشق مي ذارم که بگذري، قلب ميذارم که جا بدي ، اشک ميدم که همراهيت کنه و مرگ که بدوني برميگردي پيشم

خودت را از کسي پس نگير شايد اين تنها چيزيست که او دارد ... وقتي که ميگويي دوستت دارم اول روي اين جمله فکر کن شايد نوري را روشن کني که خاموش کردن آن به خاموش شدن او ختم شود

اینم هدیه سال نووووووووووووو واسه شمااااا دوستاننننننننننننننننننننننننن گلم



يك نظردرخودنگاه كن كيستي؟عاشقي؟ مستي؟خماري؟ چيستي؟جام هستي رابزن برنيستي هرچه هستي بامرامي، بيستي


سال خوبی و برای همگی آرزومندمممممممم
سال خوبی داشته باشید
(به خاله های عزیزم هم سال نو را تبریک میگم MERRY CHRISTMAS خاله های گلم سال خوبی داشته باشید)



تا آپ بعد بای دوستان!!!!..


سلام دوستان گلم

خوبین؟! (کی دیگه میتونه تو این روزا خوب باشه آخه که من اینو میپرسم نمیدونم)

پیش از گفتن هر چیز عاشورای حسینی را به همگی تسلیت میگم (و به خانواده هایی که فرزندان و عزیزان خود را در روز عاشورا در طی اعتراض خود توسط ماموران به شهادت رسیدند تسلیت میگم من حقیر را هم در غم خود شریک بدانید , آری گفتم شهادت چون شجاعت داشتند چون کشته شدند برای کی؟! برای من و تو پس بیایید نذاریم خون پاکشون پای مال شه دوستان , واسه شادی روح همه شهیدای روز عاشورا 6/10/88 و اینکه از همشون واسه شجاعتشون تشکر کنیم بیایید با هم براشون یک فاتحه بفرستید )

خبررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!
بیشتر مسلمانان مقیم کشورهای دیگر به دلیل تاسوا و عاشورای حسینی در جشن Christmas شرکت نکردنددددددددد.

شب شام غریبون شما کجا بودید؟! به چه نیتی شمع روشن کردی و به شعله هاش خیره شدی؟
من که نیتم قبولی کنکور بود و همین و بس(جا تون خالی دوستان اما انقدر چشم چرونی کردیم که نگو نپرس اما به جوون مامانم از اون همه ادم فقط یکی مثل ادم بود و سر به زیر "که من گرفتار همین سر به زیریشو دماغ چسب زدشو طبل زدنش شدم"شوخی کردم منظورم این بود که جوری بود که همه خوششون میومد ازش"منظورم مامان اینان") بگذریم میترسم باور کنید هر چی میگم بعد بد میشهههههههههههه دیگه, نه؟!
اینم چندتا عکس از جایی که بودم










اینم یه عکس دیگه(اون طبل که اون وسطه مال اونه که میگفتماااا...)
اینم یه عکس ... نگم بهتره خودتون ببینید میفهمید (عاشق این عکسم)


خوب دیگه باید رفت دوستان
راستی امیدوارم امتحانات و با موفقیت بدید (واسه منم دعا کنید)
قربوننننننننننننننننننننننننن همتون برممممممممممممم
تا پست بعدی بای بای دوستانننننننننننننننننننننننننن
راستی فاتحه رو فرستادید؟!!!!!!!!!!!!!

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

2-3 تا جوک و یه کم خنده بد نیست...

پسره از باباش ميپرسه بابا فرق حادثه با بدبختي چيه ؟


ميگه پسرم فکر کن ما رفتيم شمال

يه موج بزرگ مياد مادرتو ميبره تو دريا


، به اين ميگن حادثه،


حالا اگه يکي پيدا شه مادرتو نجات بد

ه بهش ميگن


بدبختي!!!!..


زن: بسه ديگه،

مرد: يه كم ديگه مونده،

زن: هــــــــــــــــــــــــوی زخم شداااااااااااااااا !

مرد: الآن تموم ميشه،

زن:خجالت بكش يه ربع ساعته دستت تو دماغته




ترکه زنگ می زنه رادیو میگه : الان صدام داره پخش می شه


میگن : آره .


میگه: حتی تو نونوایی


میگه : آره.


میگه: خوب پس اصغر نون نخر ننه ات خریده

خانومااااااااا بخونید حتما


یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه

بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه ...

ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه - آه چه جالب شما مرد هستید !

ببینید چه به روز ماشینامون اومده !همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:- اوه ... "بله کاملا" ...با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !

بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه :- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه .مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم !

و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده .

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیكه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن .

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!

زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه :- نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم ... !


آره آقايون عبرت بگيريد و از مكر زنان بترسيد
وخانم ها را دست کم نگیرید.


کمک کمک کمک...

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسيار دردش آمد ...

یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده‌ای.

یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت.

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.

یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند.

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت.

یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند.

یک تقویت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است.

یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات بشكنه.

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد